ریزقول

دست نوشته های شخصی یک ریزقول

 

سهراب امروز نیستی

 

سهراب امروز نیستی.نیستی که ببینی که تکه نان و خرده هوش را همه داریم ولی سر سوزن ذوق را نه.نیستی ببینی که در نمازمان هیچ چیزی جاری نیست جز دل مشغولیهای روزانه و از پشت نمازهایمان عادت است که پیداست.

دیگر زندگیمان یک بغل آزادی نیست،حوض موسیقی که هیچ،اینجا موسیقی که حرف برای گفتن دارد بوی تحریم می دهد.

سهراب از اینجا تا ته کوچه شک راهی نیست اما تا آن سر عشق فرسنگها فاصله داریم چون می دانی که عشق صدای فاصله هاست،صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.

در شهر ما دیگر هیچ کودکی ماه را بو نمی کند،نه اصلاً ماه را نمی بیند چون پای کامپیوتر نشسته و بازی می کند.

دیگر هیچ زنی نور در هاون نمی کوبد تا مبادا آرایشش خراب شود.

دیگر الاغهایمان یونجه را نمی فهمند فقط سریع می خورند تا از دستش ندهند اما همچنان در چراگاه نصیحت گاوها سیرند.

دیگر شاعرانمان به گل سوسن نمی گویند شما چون سوسن خانم ابروکمون را دارند.

 آری هنوز هم از شیشه هواپیما در آن اوج هزاران پایی چیزهایی پیداست،برجهایی که دیگر نمی گذارند کاکل پوپک و خالهای پر پروانه را ببینیم.راستی دیگر حوض نداریم،استخر و سونا و جکوزی داریم.

هنوز نتوانسته ایم پله هایی که به گلخانه شهوت و سردابه الکل می روند را خراب کنیم.

 در این سالها دستان تابستان دیگر قوی شده اند و به جای بادبزن کولر گازی حمل می کنند.

دیگر یک شعر نمی تواند یک قرن را فتح کند،شاید خیلی هنر کند یک هفته بماند.دیگر یک عید با دو عروسک و یک توپ فتح نمی شود و به کمتر از تراول رضایت نمی دهد.

سهراب برای ما دیدن بشر در نور و ظلمت مثل سنگ سخت است،چون گاهی فراموش میکنیم که نور کجاست و ظلمت کجا.

راستی سهراب همه ما مثل تو شهر خودمان راگم کرده ایم و با تاب و تب خانه ای در ترافیک ساخته ایم.ما در این خانه به گمنامی خشک آسفالت نزدیکیم و صدای بوق ماشینها را می شنویم  و صدای ظلمت را و صدای سرفه خاموشی را از پشت چراغ قرمز.

اما هنوز هم ایمان داریم که زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ و پرشی دارد به اندازه عشق که اگر دیدی آنرا برسان سلام ما را.

راستی یادم رفت بگویم که در خانه ما فقط ماشین ظرفشویی مان معنی زندگی را می فهمد.

زندگیمان یافتن تراول صد تومنی از دریچه خودپرداز است.

اما همه اینها چه اهمیت دارد چون هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است.

راستی سهراب قایقت جا دارد تا ما را با خود به  پشت هیچستان ببری؟

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:سهراب امروز نیستی,ساعت 6:24 بعد از ظهر توسط ریزقول|


آخرين مطالب
» فقط 4 کلمه
» آرزوی موفقیت
» بود و نبود
» چاه
» همه چی آرومه
» حسین پناهی
» نارنجی پوش
» فریاد
» آس دل
» حال
» کوچه بن بست
» ؟؟؟
» مردی از بطن اجتماع
» سیمین
» بی رنگی
» از عرش به فرش
» عشق
» درود
» جوابیه
» انتخابات

Design By : Pichak